ناناز

مَستـ از تو


مــے رقصمـ تا سرگیـــجــہ


تا تار شدטּ اتاقـ


تا سیاهـ تر شدטּ چشممـ


تا نبینمـ


نبودنـتـ را...

:: موضوعات مرتبط: غمگینانه، باران غم، ،
نویسنده : مامان شایان
آدما نميدونن

 

آدمـــا نميـــدونن بعضـــــــی وقتهــــا   

خـــــداحافـــــظ يعنـــــــی :

" نــــذار برمـ "

یعنی بــرمـ گــــردون

سفــــت بغلمـ کـــن

ســـــرمو بچـــــسبـــون به سينــه ات و

بگــــــو :

"خداحافظ  و زهــــر مـــار"


بيخــــــود کــــردی ميگی خداحافـــــظ

مگـــــه ميـــذارمـ بــــری؟!!

مــــــگه الکيــــــــه ؟

 

ولي ...........

ايــــن روزا وقـــتي مـ يگي خداحافــــظ

مـ يگن تا صــــبح مــنتظر تكـــت هستـــم

 

يهــــــو ساعـــــــــــت 2 شب بهــــــــت اس مـ يدن مـ يگن

خداحافـــــــــظ واســـــــه هـميـــشه

 

حتي تا صـــــبح هم نمــــيتونن صــــــبر كنن

:: موضوعات مرتبط: غمگینانه، باران غم، ،
:: برچسب‌ها: خداحافظ, ,
نویسنده : مامان شایان
جدايي

دردناك ترين جدايي ها آن هايي هستند....

كه نه كسي گفت چرا....

و نه كسي فهميد چرا.....

:: موضوعات مرتبط: غمگینانه، باران غم، ،
:: برچسب‌ها: جدايي, چرا,
نویسنده : مامان شایان
با اجازه

 

خداحافظ عزیز من حلالم کن زمین گیرم/ نمیدانم چه تاریخی ولی یک روز میمیرم/ نمی خواهم دلت تنگ غروب خسته ام باشد/ اگر حتی جوان مردم بگو پیش خودت پیرم/ حلالم کن اگر روزی شبی یکوقت ناغافل/ تو را رنجانده ام از خود نگو که از تو دلگیرم/ چه شبهایی که عشق تو نمک پاشیده بر زخمم/ من از غریبی ها ، از عشق از زندگی سیرم/ اگر مردم شدم یک روح سرگردان و آواره/ غروب هرشب جمعه سراغی از تو میگیرم/ شدم مجنون نمیدانم تو هم لیلی من هستی/ سکوتی تلخ .... میدانم جوابم را نمیگیرم/ یقین دارم وفاداری ولی باز من میترسم/ از اینکه ناگهان روزی بگویی از تو هم سیرم/ خداحافظ نگاهم کن همین یک لحظه آخر/ نمی دانم چه تاریخی ولی من بی تو میمیرم....

:: موضوعات مرتبط: غمگینانه، باران غم، ،
:: برچسب‌ها: خداحافظ عزيز من,
نویسنده : مامان شایان
س

مخاطب خاص من ..

دلم عجیب تنگ است .. بهانه میگیرد .. غوغا به پا کرده .. بچه بازی های دلم

به چشمانم هم کشیده .. امانم را بریده ..

:: موضوعات مرتبط: غمگینانه، باران غم، ،
نویسنده : مامان شایان
قليون كشيدن من

سلام دوستان گلم ديشب واسه اولين بار قليون ميوه اي كشيدم كاملا برخلاف ميلم. هميشه از قليون متنفر بودم هر وقت بقيه ميكشيدن من نميتونستم نفس بكشم و شاكي ميشدم سعي ميكردم از محيط دور بشم كه اذيت نشم ولي از ديشب تصميم گرفتم منم اين كارو بكنم آخه هر چي به شوشو خواهش و التماس كردم دست از قليون كشيدن بر داره نشد كه نشد،  چند ساله داره اينكارو ميكنه و من هر دفه شوشو دست به قليون ميشد كلي اعصاب خوردي داشتم با خودم و مدام خودمو ميخوردم ولي الان تصميم گرفتم خودمم قاطي بشم خسته شدم از كلنجار رفتن با خودم و شوشو  ديگه راه ديگه اي به ذهنم نرسيد اينجوري خودم كمتر اذيت ميشم .

:: موضوعات مرتبط: ، غمگینانه، باران غم، ،
نویسنده : مامان شایان
يه بي احتياطي

 

ديروز روز خوبي نبود واسم....

با شوشو رفته بوديم بيرون . حدود ساعت 12 بود مامان به گوشيم زنگ زد صداش ميلرزيد نميتونست صحبت كنه. متوجه حرفاش نميشدم. ازش خواستم دوباره توضيح بده فقط شنيدم گفت انگشتش قطع شده . گفتم مامان انگشت كي قطع شده گفت انگشت بابات!!!!!!! دست و پام ميلرزيد به شوشو گفتم سريع بريم بيمارستان. داداشم بابا رو برده بود بيمارستان .......

وقتي رسيدم سريع رفتيم اورژانس داداشم ناي حرف زدن نداشت  روي صندلي ولو شده بود  ازش پرسيدم بابا كجاست با دستش اشاره كرد . برده بودنش اتاق عمل سرپايي . با عجله رفتم توي اتاق ، بابا روي تخت دراز كشيده بود چشماش بسته بود رنگش سفيد شده بود صداش زدم برگشت  نگام كرد . گفتم بابا چيكار كردي با خودت .. گفت هيچي بابا جان انگشتم قطع شد . رفتم سمت دستش . دست راستش بود نميدونم چجوري جرات پيدا كردم برم انگشت بريدش رو ببينم نشستم روي زمين انگشت بابا سرجاش بود چيزي كه بود كامل خم شده بود به داخل و ديده نميشد بلند شدم گفتم نترس باباجان انگشتتون قطع نشده  فقط بريده. استخوون دستش رو ميديدم داشت همينجور خون ميومد. دو تا پرستار اومدن دستش رو تميز كردن و يه باند دورش پيچيدن  .توي اين فاصله سريع رفتم سمت داداشم بهش گفتم غصه نخور انگشتش قطع نشده و سريع شماره مامان رو گرفتم . مامان هم داشت ميومد بيمارستان شايان و بچه خواهرم با مامان بودن.

 پرستار  گفت  ببرينشون راديولوژي تا از دستش عكس بگيرن .

 بعدش آورديم توي اورژانس  منتظر شديم اتاق عمل خالي بشه  حدود ساعت 2:30 بابا رو بردن اتاق عمل دستش رو بخيه زدن  ساعت3:30 عملش تموم شد آوردن بخش جراحي. .....

امروز صبح دوباره ساعت 8 بابا رو بردن اتاق عمل گفتن انگشتش شكسته و بايد دوباره عمل بشه تا ساعت 10 اتاق عمل بود دكتر گفته ديگه به هيچ عنوان دو تا از انگشتاش رو نميتونه حركت بده ...

 

 

 

نقش مادر در تربیت کودک

:: موضوعات مرتبط: غمگینانه، ،
:: برچسب‌ها: بي احتياطي,
نویسنده : مامان شایان
نميدانم

 

نميدانم كدام را راضي كنم

دلي كه ميخواهد عاشق باشد

يا عقلي كه ميخواهد عاقل باشد

 

:: موضوعات مرتبط: غمگینانه، باران غم، ،
:: برچسب‌ها: نميدانم دلم را راضي كنم يا عقلم را, ,
نویسنده : مامان شایان
گمشده ام در خود

:: موضوعات مرتبط: غمگینانه، باران غم، ،
:: برچسب‌ها: گمشده, خودم, گمشده ام در خودم, ,
نویسنده : مامان شایان
خرابم


بدجور خرابمو، حال دلم بده

زخمت به دلخوشیم، رنگ عزا زده

بدجورکلا فه ام ،  ازاین بخت نارفیق

یکبارعاشقو، یکباردل زده

اما چه بیصدا، بال وپرم شکست

چه ساده وچه زود، غم رودلم نشست

نفرین به عاشقی وقتی یه بازیه

حتی دوس داشتنش یه صحنه سازیه

:: موضوعات مرتبط: غمگینانه، باران غم، ،
:: برچسب‌ها: خرابم, حال دلم, دلخوشي, كلافه ام, صحنه سازي, غم رو دلم نشست, نفرين به عاشقي, بال و پرم شكست, ,
نویسنده : مامان شایان
يادم كن

كمي يادم كن

نترس.........

تنهايي ام واگير ندارد!!

:: موضوعات مرتبط: غمگینانه، باران غم، ،
:: برچسب‌ها: يادم كن, تنهايي, نترس, واگير, ,
نویسنده : مامان شایان
قيامت

دلتنگ كودكيم هستم.......

يادش بخير

قهر ميكرديم تا قيامت.......

و لحظه اي بعد قيامت ميشد......

:: موضوعات مرتبط: غمگینانه، باران غم، ،
:: برچسب‌ها: دلتنگ, قيامت, قهر, ,
نویسنده : مامان شایان
اين روزها

 شده ام معادله چند مجهولي اين روزها،

هيچ كس از هيچ راهي مـــــــــــــــــرا نميفهمد!

 

:: موضوعات مرتبط: غمگینانه، باران غم، ،
:: برچسب‌ها: معادله, هيچ كس, هيچ راه, مرا نميفهمند, ,
نویسنده : مامان شایان
دلتنگم.....

 

دلم براي يك نفر تنگ شده است

نه ميدانم كجاست........

و نه ميدانم چه ميكند.........

حتي خبري از رنگ چشم هايش هم ندارم......

رنگ موهايش را نميدانم.........

لبخندش را هم نديده ام..........

فقط ميدانم بايد باشد و نيست..........

 

:: موضوعات مرتبط: غمگینانه، باران غم، ،
:: برچسب‌ها: دلم براي يك نفر تنگ شده , كجاست , رنگ چشم , رنگ موه , لبخند , بايد باشد و نيست,
نویسنده : مامان شایان
کمی آرامش
نویسنده : مامان شایان
حال امروز من
نویسنده : مامان شایان
دلگیرم از دیروز

 

روزگارا
تو اگر سخت به من میگیری
با خبر باش که پژمردن من آسان نیست
گرچه دلگیرتر از دیروزم
گرچه فردای غم انگیز مرا میخواند
لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست
زندگی باید کرد...!



آدم اســـت دیگر...ء
گاهی دلـــش می‌خواهد کسی‌ مـــوهایش را نوازش کند
بوســه بر گونه اش بزند و آروم زیر نرمــه گوشش بگوید :دوســـتـت دارم

و گاهی غمگین از همه


 

:: موضوعات مرتبط: غمگینانه، باران غم، ،
نویسنده : مامان شایان
ترس

 

 

ترسم آخر ز غم عشق تو دیوانه شوم

 

 

بی خود از خود شوم و راهی میخانه شوم

 


 

 

آنقدر باده بنوشم که شوم مست و خراب

 

 

نه دگر دوست شناسم نه دگر جام شراب

 

 


:: موضوعات مرتبط: غمگینانه، باران غم، ،
:: برچسب‌ها: جام شراب, دوست, عشق, ديوانه, ديوانگي, ميخانه, باده,
نویسنده : مامان شایان