حال و روز یک دوست

 

کاش طاقتم میداد همچو طاقت فرهـــــاد

آنکه داد تعلیمــــــت اینهمه فریبـــــایی

تا به کی شب هجران؟ تا به کی غم جانان؟

ای صنم به موی تو مــــردم از شکیبـــایی

بلبلیـــم و پروانـــه عاشقـیــم و دیوانـــه

دردمند عشقـــت را نیســـت بیم رسوایی

بی شــکیب و بی آرام نا امید و بی فرجام

گام میــزنم هـــر شب در طریـــق تنهایی

آتشـم ولی در آب ، خاموشـم  ولی بی تاب

ای صنم کجــا دانی؟ حال جان شـــیدایی

در غم تو ای همدم در فراقـــت ای محرم

میزنم به چنــــگ امشـب زخمــــه تنهایی

 

 

 


:: برچسب‌ها: , , , ,
نویسنده : مامان شایان
لوکس

امشب لوکس بلاگ بد قاطی کرده .

 

نویسنده : مامان شایان
تزریق عاشقی

 

 

نویسنده : مامان شایان
خخخخخ

توی این دنیای قاطی پاتی

 

مخصوصا توی این دنیای لوکس بلاگ

 

خدا خخخخخخخخخ رو از ما نگیره.......

 

 


:: برچسب‌ها: آره جونم,
نویسنده : مامان شایان
موزیک

حالا همه بیان وسط

 

خواهشا خجالت نکشید

 

من این روزا کیفم کوکه خخخخخخخخخ

 

موزیک در حال پخش از فرزام فیض DANC

 

نویسنده : مامان شایان
هزااااااااار سال

 

تمـام ِ این چـند سـال و اَنــدی عــمرم بـه کــنار

مـن فـــقط ،

بـه انـــدازه ی همــان صَــدُم هـای ِ ثـانیه ای که ،

در هــوای ِ عطـرِ ِ آغــوشت نفـس کـشیـدم ،

زنـــدگـی کــــردم!!  


 

 

 


:: برچسب‌ها: جانااا,
نویسنده : مامان شایان
جمعه

 

امروز جمعه است هیشکی توی وب نیست .

 

منم و تنهایی؟؟؟؟؟

 

آهاااااااااااااای هیشکی بیا دیگه!!!!!!!!!!!!

 

تو همه چیزی میفهمی؟؟؟؟؟

 

 


:: برچسب‌ها: هیشکی= هیچ کس,
نویسنده : مامان شایان
ماتادور

 

این سریال ماتادور هم عجب پلیسای شیک پوشی داره هااا !!

 

الان اینا منظورشون چیه ؟ کی میدونه؟

 

یکیشون منو یاد ولی میندازه !!!! خخخخخخ .. ولی رو که میشناسین

 

همون خواننده معروف افغان با آهنگ معروف DANC 

 



:: برچسب‌ها: ماتادور,
نویسنده : مامان شایان
میخوامت تا بی نهایت

 

کاش میدانستی بی تو آرزوهایم یخ میزند.....

 

بی تو آرزوهایم میمیرند ...

 

همیشه نهایت دلتنگی ابر......... باران است

 

نهایت دلتنگی من........ تو




:: برچسب‌ها: جاناااااا,
نویسنده : مامان شایان
آب سرد

اینم واسه آقایون گرام

 

 


:: برچسب‌ها: جاناااا,
نویسنده : مامان شایان
دکتر شریعتی

 

   

یه مـدته مـد شـده همه ســخنان دکـتر شــریعتی  رو مینویسـن

 

گفتـم تا از مـد نیوفـتاده منم دـست بکارشـم

  

 

 

 

 

با خود فکر می کنم چگونه است که ما در این سر دنیا عرق می ریزیم و وضعمان این است !

 

 

و آنها در آن سر دنیا عرق می خورند و وضعشان آن است

 

 

نمی دانم اشکال در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن

 

 


 

 

زن عشق می كارد و كینه درو می كند...

 

 

 دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر...

 

 

 می تواند تنها یك همسر داشته باشد

 

 

 و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی ....

 

 

برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است

 

 

 و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج كنی ...

 

 

 در محبسی به نام بكارت زندانی است و تو ...

 

 

 او كتك می خورد و تو محاكمه نمی شوی ...

 

 

 او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می كنی....

 

 

او درد می كشد و تو نگرانی كه كودك دختر نباشد ....

 

 

 او بی خوابی می كشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ....

 

 

 او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ...

 

 

و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛

 

 

 پیر می شود و میمیرد...

 

 

و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند

 

 

 چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،

 

 

 زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛

 

 

 گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛

 

 

 سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند...

 

 

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد

 

 

...!و این رنج است

 

 

 

 

 


نویسنده : مامان شایان
زخمی

کپی از زخمی

نویسنده : مامان شایان
ایست

 

رابطه ای که توش اعتماد نیست
مثل ماشینی میمونه که توش بنزین نیست ،
تا هر وقت که بخوای میتونی توش بمونی
ولی تو رو به جایی نمیرسونه......

 

http://sooti.loxblog.com


:: برچسب‌ها: جاناااا,
نویسنده : مامان شایان
چشم گریان

 

زن جنس عجیبی است!
چشم هایش را که می بندی ،
دید دلش بیشتر می شود...
دلش را که می شکنی ،
باران لطافت از چشم هایش سرازیر میشود
انگار درست شده تا...
روی عشق را کم کند...

  

 

 


:: برچسب‌ها: جاناااا,
نویسنده : مامان شایان
قصه گوی روزگار

 هیچ قصه گویی نیست که

 

داستانش این گونه آغاز شود:

 

یکی بود ... اون یکی هم بود...

 


:: برچسب‌ها: جاناااا,
نویسنده : مامان شایان